پسره مامانمو میشناسه میره اداره گاهی اوقات پیشش بعد مامانمم خیلی خوشش اومده ازش
از عروسی برگشتیم داشتیم حرف میزدیم یهو بحثش شد منم گفتم والا فلانی خیلیی خوبه واقعا کراشه(با مامانم در این حد راحتم) مامانمم گفت میخای بدمت ب فلانی؟؟منم گفتم والا من ک خیلی خوشم میاد از همچین موردی و واقعا اگه باشه جواب مثبت میدم ولی مامان انقد ینی میخوای حقیر کنی خودتو؟؟بعد مامانم گف نه همنیجوری گفتم من تورو ب هیچکس پیشنهاد نمیدم باید بیان منتتو بکشن
تو عروسی نگاش کردم یهو نگام کرد
منم ی نگاهای ریزیو ادامه دادم اونم ی خورده نگا کرد
واقعا خوشم اومده بود ازش من اصلا ب هیچ عنوان دختری نیستم ب کسی نگاه کنم یا حتی دوست پسر نداشتم تاحالا و دوست ندارم داشته باشم
دلم میخاد با این پسر زندگیمو تشکیل بدم حس میکنم همونیه ک میخام
واقعا کاش پسر بودم از هرکی خوشم میومد میگفتم بهش...💔💔😢😢🥲🥲من نوزده سالمه اون سی
نامزدشم متولد هشتاد و سه بود اونموقع کلاس دوازده بود دختره ک گرفتش
نظر بدین همشونو میخونم