من و شوهرم
جاریمو برادرشوهرم
خانواده پدری شوهرم
من حاملم یکم حالم بده همش گرمم میشه عصبی میشم
برای شام زیاد نتونستم غذا بخورم حالم بد بود
شوهرمم اصلا حواسش به من نبود
زن عموش برگشته بهم میگه سخت نگیر دیگه تو حاملگی اون رژیمای سختتو بزار کنار برای سلامتی بچت خوب نیست اینم سقط میشه ها
برادرشوهرم بیشعورمم گفت اره اسا تو دیگه دوره ی اوجت تموم شد به فکر بچه باش
منم گفتم بخاطر رژیم نیست یکم حالم بد شده ثانیا برای شوهرم هنوزم تو اوج خودمم
انقد حرص میخورم از دستشون روانی شدم هی تیکه تیکه