چندماه بیش یه سری مشکلات بین منو همسرم پیش اومده بود که یروز بحث شدت گرفت من همسرمو بلاک کردم زنگ زدم به مادر شوهرم با گریه گفتم که پسرت خیلی منو اذیت میکنه دیگه نمیتونم میخوام جدا شم ازش
اونم بی تفاوت رفتار کرد
گذشت و گذشت از اون موضوع ما آشتی کردیم
و همسرم گفت من باهاش صحبت کردم به هیچکس نمیگه این موضوعارو
تا اینکه امروز اومدیم خونه مادر شوهرم یکی از برادر شوهرام دارن طلاق میگیرن بحث اون بود پای سفره همینجوری
داشتیم حرف میزدیم خواهر شوهرمم بود...
یهو گفت من از توام خیلی ناراحتم گفتم چرا
گفت زنگ زدی منو ترسوندی فلان حرفارو زدی همشو تعریف کرد جلو خواهر شوهرمم
من یهو جا خوردم خیلی خجالت کشیدم و ناراحت شدم
همسرمم هیچی نمیگفت که جلو مامانشو بگیره
خواهرشم شروع کرد راجبش حرف زدن و تعجب کردن
که فقط همسرم گفت من مقصر بودم شیطونی کردم
الان واقعا ناراحتم هم از شعور مادر شوهرم و هم از همسرم که اون لحظه نه با نگاه مامانشو متوفق کرد نه با حرف
هیچی نمیگفت بهش