شوهرمن ٧سال پيش رفت تايلند با برادرش ،من خيلي مخالفت كردم ولي فايده نداشت ولي تو اون مدتي كه نبود كلي عشق و حال كردم كلي پول خرج كردم اصلا باهاش حرف نزدم ديگه روزهاي ه
اخر زنگ ميزد خونه مامانم اينا گريه ميكرد ولي بازم باهاش حرف نزدم اونروزي كه اومدن جاريم همه خانواده شوهرمو دعوت كرد به صرف ناهار من نرفتم شوهرمم مستقيم اومد خونه بهش محل نذاشتم اصلا جلوم زانو رد و كلي گريه كرد و قسم خورد ديگه بدون من جايي نميره تا به مدت باهاش قهر بودم ولي بالاخره انقدر التماس كرد بخشيدمش بعد بردمش ازمايشگاه كلي ازمايش داد🙈🙊هميشه هم قسم ميخوره اصلا دست از پا خطا نكرد من كه باور نمي كنم ولي گفتم اگه چيزي جز اين باشه مديون مني و هيچ وقت نمي بخشمت