چند شب پیش خونه بودیم
پسر برادر شوهرم عکس یه شیشه م ش رو ب
فرستاد براش
میخواست من نبینم
من چون نشسته بودیم کنار هم دیدم بعدش دیگه کنجکاوی نکردم
دلش نمیخواست بدونم استفاده میکنه
چون نه تو خانواده ما نه خودشون این موضوع اصلا مطرح نیست
خودشم اهل این چیا نیست بر حسب اختلاف سنی کم و دوست بودن براش فرستاده بود
حالا کاری با این ندارم
چیزی که جالبه وقتی رفت حمام من دیدم عکسه رو
بعدش یه طوری شد بهش گفتم علی برات پیام فرستاده مثل اینکه جواب ندادی پیش نویسه تو چت
گفت آره خواسته ببینه فلان چیزو میخوایم یانه
بهش گفتم اون جمعه هم از ما پرسید نکنه چیزی شده و نمیخوای بگی من نگران شدم و از این حرفا
چیزی نگفت و گذشت
گوشی و رمز و برنامه هاش بازه اصلا موردی نداره
ببینید من بهش اعتماد دارم شناخت دارم بهش بعد این همه سال
ولی یه سری چیزا که پیش میاد میشم مثل بچه ها ذهنم بهم میریزه
اتفاقی امروز رفتم تو صحفه چتمون یه چیزی رو چک کنم از گوشی اون
دیدم چتش با علی حذف شده
یعنی عکس اون شیشه خب
بعدش شوهرم براش نوشته بود تا ببينم
جوابش داده بود تا ببینم نداره که
اعصابم خورد شد
یکی بخاطر اینکه اون شب بهم نگفت
دوم اینکه چت رو پاک کرده
سوم اینکه چرا اینو گفته
باهم بیرون نمیرن کارشون تو یه شهر نیست
شوهرم اهل باغو اینا نیست کلا باهمیم
البته خودش دوست داره ها
تفریحات دوستانه هم داره درکل میخوام بگم خودش اهل این چیزا نیست
ولی الان ذهنم بهم ریخت
الان اومد پیله کرد چی شده تو یه چیزی میشه که اینطوری میشی و اینا
نمیخواستم بگم چک کردم و اینا گفتم هيچی ولی باور نمیکنه
اینم بگم خودش میدونه من چطوری ام میگه گوشی که بازه هر وقت دیدی اوکی نیستی اشکال نداره ببین
حالا به روش بیارم خودمم آروم بشم؟
ولی خیلی ضایع نیست؟
از اون شب ۴ روز گذشته
بگم تا تو رفتی تو حیاط من چک کردم و دیدم
بهانه ای ندارم
نظرتون چیه