میفهممت ازالان بساز
ببین چنتا نکته میگمت همیشه یادت باشه
با خانواده شوهر خیلی صمیمی نشو هیچوقت حتی بهترین بودن واست یا قوم شوهر
هیچوقت توی خونه اونا طبقه بالا یا پایین زندگی نکن
بدیاشونو ب شوهرت نگو
ریزجزییات زندگیتو نگو بدخواهرشوهر یا مادرشوهرت
زیادی نزار شوهرت وابسته اونا باشه
سیاست داشته باش همیشه احترام زیادی واسشون داشته باش طوری ک بخانم نتونن توهین کنن بهت بسکه باشخصیتی کسی حرفاشونو نخونه اصلا
مرز و خط قرمز داشته باش
ازاول وانده هرکارلازمه بکنی بکن با زبون خوش و خوبی و صد البته نظرخودت
نزار بابت زندگیت نظربدن یا خودت یا هیکلت و..
نزار تو مسائل زندگیت دخالت کنن اصلا دعواهاتونو تعریف نکن نه تو نه شوهرت
اصلا تمام ریز جزئیات زندگی گذشتتو نگو
اصلا ازاونا نظرنخواه مگر گاهی کوچیک
و...
مثلا دیدم گفتی مادرشوهرم بخاطر بقیه گفته عروسی بگیرین تو و شوهرت هزاری خرج نکنین و توام ازاول مشخص کن ک فامیلات طلا واست بیارن و ب مادرت یا کسی امینته بگو پولای فامیل خودتونو جمع کنه بعدا بده بهت
یا مادرشوهرت گفته بود بیاین طبقه بالا ما گاهی کارامو بکن بگو مادرجون من خونه خودمونم بلدنبودم کارکنم و فکرکنم نیازه دخترخودتونم باشه ولی چون شمایی شاید ی روزای تونستم بیام نرمه نرمه حرفاتو ب خوردشون بده
و.......