گاهی شبها اونقدر سنگین میشن که حتی نفس کشیدن هم درد داره. دلت میخواد فقط بخوابی، نه برای استراحت، برای فرار از فکرهایی که مثل خوره افتادن به جونت.
ولی یه صدای آروم از ته دل میگه: «من اینجام، حتی وقتی همه رفتن.» اون صدا، صدای خداست. نه فریاد میزنه، نه اجبار میکنه فقط هست، مثل نفس، مثل نور کمرنگی که از پنجره میتابه.
اشکهات رو میبینه، دلتنگیهات رو میفهمه، و با همون مهربونی بیانتهاش، بهت میگه: «این شب هم میگذره، و صبحی که میاد، با من میاد.»
🥀