مدتها قبل با خانمی از اشناهاشون چت کرده بود البته در حد چند کلمه بود من به شدت ناراحت شدم و دعوا کردم و اونم دست رو قرآن گذاشت که دیگه اینستا نصب نکنه تا مدت ها بیخیال بود و زندگیمون آروم، چند روز اومدم خانه مامانم و داشتم اینستا چک می کردم و دیدم پستی رو لایک کرده بهش پیم دادم نصب کردی؟ گفت اینستا؟ خوبی؟ گفتم میدونم نصب کردی فقط خواستم بهت بگم ک خودتی منو خر فرض نکن و قسم و قرآن که در حد چند دقیقه بود و حذف کردم حسابی تهدید کرد که زندگی رو خراب می کنی و عصبیم می کنی و.... بهش گفتم تو دست رو قرآن گذاشتی مگه تو چند بار خواستی کاری رو انجام بدی و من گفتم نه، بهم میگفتی، دلم شکسته خیلی زیاد آخرش گفتم دیگه توقعی ازت ندارم
بزار نفهمه نمیتونی ازش جدابشی این یه نکته دو بگو اشکال نداره نصب کن بالاخره ممکنه حوصلت سر بره ولی رمزتو بهم بده منم میدم که اعتماد بینمون شکل بگیره ...اگه مقاومت کرد بدون ریگی تو کفششه