این شدت علاقه خیلی خیلی زیاده
وای بچه خواهرم رو آنقدر میبوسیدیم که دیگه گریه اش درمیومد اونموقع مجرد بودم بچه تر بودم درکی از اذیت شدن بچه نداشتم
آنقدر بیش از حد دوستش داشتم دوست داشتم بخورمش اصلا یه وضعی اینم توپولو سفید همه عاشقش بودن
دست خودم نبود نمیخواستم که آزار برسونم بهش
توام با این دید نگاه کن ولب بگو لب بچه رو نبوسه چند بار بگین دیگه اینکارو نمیکنن
توان اینکه یه روز در میون ببینمش نداشتم از بدو تولد دوماه خونهمون بود
تمام زندگیم بود انقدر زیاد دوستش داشتم هر روز پیشم باشه