من خیلی شوکه شدم باورم نمیشد و خودش بهم اعتراف کرد که میخواسته باهام حرف بزنه که توافقی جدا بشیم که بره با اون خانومه منم اول قبول کردم چون بهم برخورد و متاسفانه واکنش های خیلی بدی هم بهش نشون دادم اما چند روز بعدش گفت من یه چیزی گفتم مگه میتونم اینقدر راحت همه چیو خراب کنم و ببخش و ... من چون عاشقش بودم میخواستم ببخشمش اما وقتی فهمیدم اون خانوم کی بوده اینقدر اعصابم خرد شد که دو ماه با قهر از خونه رفتم اونم هی میومدم جلو واسه آشتی اما نمیتونستم فراموش کنم اون خانومه یکی از آشناهامون بود که کم رفت و آمد داشتیم و متاهله و یه بچه ام داره خلاصه من نخواستم کسی بفهمه و آبروریزی بشه فقط خونواده ام میدونستن و پدر همسرم البته الان برگشتم و مثل سابق شده همه چی چون این موضوع مال خیلی وقت پیشه
حالا چیزی که اذیتم میکنه اینه که همش خودمو سرزنش میکنم که چرا اینقدر قدرنشناس خوبیای من بود؟ و نگرانم بابت اینکه میدونم اون خانوم کرم میریزه تا هرجور شده زندگیمون بهم بخوره
چیکار کنم که آروم شم؟