من تقریبا ۵ سالم بود ولی قشنگ یادمه
یه آقایی با خانومش تو کوپه بودن و هی به من میگفتن بیا بیا یجور مشکوک انگار دزد بچه باشن
منم میگفتم نمیام و.. جوری که طرف دست منو کشید به زور میخواست ببره کوپش من بکش اون بکش آخرش ولم کرد و کلی میخندید با زنش خانومش هم آدم موجه و مومن خودش هم مومن و جذاب به چشم پدری
هیچی منم سکته کردم رفتم کوپه خودمون
بعد که رسیدیم مقصد دیدم با این آقا و خانم هم هتلی هستیم و این آقا هم همکار و دوست پدرم بودن و منو میشناختن و کلی باهم رفیق شدیم😂😂😂
هنوز منو میبینه اون روزو تعریف میکنه