دیشب گوجه اوردن واسه درست کردن رب منم صبح قرار بود برم خونه پدرم دیگه به مادرم زنگ زدم گفتم میام اونجا گفت دخترم اول کمک مادرشوهرم کنه پیرزن گناه داره و فلان منم نرفتم صبح رفتم کمکش کل گوجه هارو من و برادرشوهرم باهم شستیم دوتا جاری دیگممم خونه مادرشوهرم بودن ولی نیومدن کمک
خواستم بیام خونه خودم (همسایه هستیم ) گفتم کمک دیگه خواستین زنگ بزن خودم میام کمکت یه دستت درد نکنه نگفت
امشب همه دورهم بودیم اون دوتا جاری دیگه هم اومدن جاری بزرگه بخدا یه جوری خودشو میگره به کسی اهمیت نمیده میخواد یه کمک کنه یه ساعت یه کار دو دیقه ایی رو طول میده مادرشوهرم زود پاشد جاشو بهش داد دخترم تو بیا بشین تو جاری ب رگی احترامت واجب و فلان منم باهاش قهرم اصلا بهش اهمیت ندادم
فقط الان این دلمو میسوزنه
من انقد کمک میکنم بهش انقد ساکتم انقد مهربونم چرا به من اهمیت نمیده
ولی به جاری بزرگم که انقد عصبانی تند خو یه کمک کوچیک بهش نمیده بهش اهمیت نمیده چرا انقد بهش محبت میکنه ؟
شوهرم و پدرشوهرم باهم کار میکنن پولشون باهم امروز رفت برای بچه های جاریم ۷ تومن لباس خرید تا الان یه کادو کوچیک واسه من که عروس یه سالش هستم نگرفته