2777
2789
عنوان

داستان زندگی بدبختانم

274 بازدید | 17 پست

سلام امید وارم حالتون خوب باشه  و بهم کمک کنید

خیلی خلاصه از زندگیم تعریف میکنم اول از همه اینو بگم که خانواده من خیلی گیرن خیلی مذهبی نیستیما ولی دوست دارن بچه هاشونو تحقیر کنن یا چطوری بگم اختیارشونو ازشون بگیرن حتی تو سن نوجوانی و بزرگتر 

 خب من از همون بچگی تو کوچه و خیابون بزرگ شدم یعنی از ۴ ۵ سالگی  تو کوچه بازی میکردم  وقتی ۸ سالم شد خونمونو عوض کردیم رفتیم یه ۳تا کوچه پایین تر  اونجا هم  با همشهریام زیاد خاطره داشتم خیلی دوران خوبی بود خیلی 

اما از اینجا بدبختیام شروع شد 

وقتی ۱۲ سالم شد پدر و مادرم منو فرستادن دهات نمیدونم برا چی اصلا دلیلشم نفهمیدم  فرستادن اونجا پیشه دایی هام ... (دوتا دایی دارم یکی ۳ماه بزرگتر یکی ۲سال کوچیک تر)

من اول شدید مقاومت کردم و گفتم نمیرم ولی یه چک از بابام خوردم و مجبور شدم برم من حدود ۳سال اونجا موندم صب تا شب کار  اونم کشاورزی دامداری  شاید باورتون نشه تو این  ۳سال فقط ۲یا۳بار باهاشون حرف زدم اونم به زور با بغض که مامان بزرگمینا نفهمن😭😭  شبا خوابم نمیبرد با بغض و گریه با خشم و نفرت با حرص و .... میخوابیدم فقط از خدا میخواستم علت این کارشون چیه که اخر سر فهمیدم😭😭

اقا بگذریم این ۳سال تموم شد  منو فرستادن پیش خانوادم وقتی که بعد از این همه سال اومدم داشتم ذوق میکردم که اخیش تموم شد وقتی رسیدم خونه خیلی استقبال خوبی نشون دادن و منم خوشحال بودم  یکی دو هفته گذشت منم به یاد اون زمونا که توی بیرون بازی میکردم عادت داشتم رفیقام بهم گفتن که بریم سالن فوتبال منم اومدم با خانواده گفتم بابام گفت نه  نمیتونی بری گفتم خب چرا گفتش دیگه از این به بعد حق بیرون رفتن نداری گفتن خو چرا همینو که گفتم یه چکی زد یه چکی زد که الانم دردم میاد خیلی بده خیلی بده رفیقام هی میگفتن بیا بریم اینجا و اونجا منم هی بهونه چرت و پرت میاوردم خب خجالت میکشیدم بگم بابام نمیزاره  دیگه خجالت میکشیدم به روی اونا هم نگا کنم 

اینم گذشت و رفت رسیدیم به بحث درس  میخواستم تو همون نهم ول کنم چون بچه کاری بودم از همون اول به خانواده گفتم که اقا من درس نمیخونم میخوام کار کنم اول چیزی نگفتن ولی بعد دو سه روز بهم گفتن که نه باید درس بخونی چون داییتم داره میاد پیش خواهرشینا یعنی پیشه خالمینا باید تو هم درس بخونی تنها نمونه گفتم یعنی چی ۳سال باید عمرم طلف کنم به خاطر هیچ دیگه هیچی اینم مجبور شدیم ۳سال به خاطر داییمون درس بخونیم که اصلا هیچ علاقه ای نداشتم نه بیرون رفتنی بود نه چیزی فقط خرید کردن برای خونه اینجور چیزا هعیی اخه خیلی عذابه پسر باشی ولی نتونی بری بیرون این سه سال واقعا افسرده شدم میگفتم کاش تو همون دهات کار میکردم ولی یکم ارامش داشتم 

این ۳سالم تموم شد الان شدم یه ادم بی مصرف و الاف افسرده ادمی که هیچی براش مهم نیس  همه رفیقام هم کار میکنن هم عشق ولی من 😭😭😭

بعضی موقع ها یهویی به مغزم میزنه یه کارتن قرص بخورم فردا بیدار نشم 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خودم به شدت ادم عصبانی و پرخاشگرم ولی قضیه کامل نمیدونی 

من ۳تا داداش دارم اختلاف سنی زیادی داریم 

۲تاچیز باعث میشه که داد و بیداد نکنم  اول اینکه اگه داد و بیداد کنم بزنم بشکونم اون یکی داداشامم از من یاد میگیرین و بعد اینکه یکم بزرگ شدن مثل من دعوا میکنن و هر اتفاقی براشون بیوفته خدایی نکرده معتادینا بشن همش تقصیر من میندازن دوم اینکه خاله خودم باعث شد که منو بفرستن دهات اینو نمیدونستم تازگیا فهمیدم 😑😑

چی باعث شد بفرستنت بری؟ چی باعث شد برت گردونن 

پدر مادرت چی کارن؟ 

خب الان که بزرگ شدی چی؟ اجازه نمیدن کاری کنی؟

تا حالا صحبت کردی منطقی باهاشون؟

پیامتو نمیخونم تا چشمت دربیاد😛

چی باعث شد بفرستنت بری؟ چی باعث شد برت گردونن پدر مادرت چی کارن؟ خب الان که بزرگ شدی چی؟ اجازه نمیدن ...

مادرم خونه دار بابام ازاد

دیگه به خاطر درس برگردوندن 

الانم میفرستن پیشه شوهر خالم کار میکنم

نه اصلا حوصلشونو ندارم یکی دوبار حرف زدم ولی .....

دیگه متنفرم ازشون

والا گفتن ولو میشی 

دوستان اینجورین اونجورین 

و یه داستانی برام درس کردن که بفرستن دهات😭😭

اون موقع ۱۲ یا ۱۳ سالم بود 

الان ۱۸ سالمه 

چرا خانواده پدریم میگن به اینا خیلی به بچتون گیر میدین و ... ولی اینا هیچی نمیگن و میان خونه بهم گوش زد میکنن و میگم گوه میخورن بهشون ربطی نداره

چه پاپوشی؟چند سالت بود فرستادنت؟الان چند سالته؟یه بزرگتر عاقل ندارین دوروبرتون؟

نمیدونم گفتن ولو شدی و میشی 

دوستان اینجورین اونجورین 

و یه داستانی برام درس کردن که بفرستن دهات 

اون موقع ۱۲ یا ۱۳ سالم بود فرستادن😭😭

الان ۱۸ سالمه

چرا خانواده پدریم زیاد میگن که به بچه تون گیر زیادی میدین ولی اینا میگن به شما ربطی نداره

نمیدونم گفتن ولو شدی و میشی دوستان اینجورین اونجورین و یه داستانی برام درس کردن که بفرستن دهات اون م ...


هر روز سوره فتح و سوره نصر رو بخون تا راه رهایی پیدا کنی

لا حول و لا قوه الا بالله رو زیاد بگو

خدا کمکت کنه از شر ظالمان

هر روز سوره فتح و سوره نصر رو بخون تا راه رهایی پیدا کنیلا حول و لا قوه الا بالله رو زیاد بگوخدا کمک ...

😭😭😭

خیلی ممنونم ولی دیگه هیچی برام مهم نیس از وقتی که این کار کردن دیگه دوسشون ندارم هیچ وقت هیچ وقت یادم نمیره 


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792