گفت من ک یک ریال خرجش نمیکنم بعدم به برادرم گفت ماشینو ببر وگرنه آتیشش میزنم که داداشم هم بهش گفت بابا ول کن دیگ یه چیزیشد
گفت من تو این بی پولی چه جوری اینو درست کنم خلاصه پاک ابرومو برد بعد برادر شوهرم منو میکشونه بیرون میگ تو مغروری اشتباتو قبول نمیکنی بعد حرمت شوهرتو زیر سوال میبری هی میگی ماشین خودمه
گفتم هزارتا فوش داد ب من انتظار داشتی چی بگم