امشب رفتم بیرون با بچه هام
هواسم پرت شد ماشین افتاد تو جوی
چون دو ماه پیش تصادف کردم دیگه اینبار ترسیدم به شوهرم زنگ بزنم با کمک مردم همونجا ماشینو از جوی در آوردیم ولی وقتی داشتیم سعی میکردیم ماشینو دربیاریم برادرم و پسرخالش از شانس گوه من رسیدن
خب
داخل جوب که تصادف نیست
خب
بعد داداشم گفت بشین باهم بریم ماشین تاب برداشته ت. نمیتونی کنترلش کنی
دیگ پسر خاله اش هم با ماشین پشت سرمون اومد
بعد اومدم داخل قبل اونا به شوهرم گفتم پسرمو هواسمو پرت کرد ماشین افتاد تو جوب
بلند شد اینقد داد بی داد کرد که تو گوه خوردی تو راننده نمیشی و کلی فوشم دادم اینقد داد بیداد کرد که جاریم و برادرشوهرمم ک همسایمونه شنیدن اومدن
یاد خودم افتادم اوایل رانندگی تو جوی انداختم وقتی رسیدم خونه اینقدر با آب و تاب برا شوهرم تعریف میکردم که بنده خدا فقط ذوق داشت که من ادامه بدم
حلاصه خیلی بد شد اونا هم اومدن داخل هی میگفتن اتفاقی ک افتاد اما شوهرم خیلی بام بد حرف زد منم عصبی شدم گفتم اصلا دلم خواست ماشین خودم بود
چقدر همسرتون بد اعصابه 😐
شوهر منم همینه بخاطر همین کاراش سوار ماشین نمیشم عصبیم میکنه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
