دیروز دختر عمم، با شوهرش اومده بودن خونم.
اومده بودن تهران شب پرواز داشتن اروپا.
شوهرش برداشت گفت عزیزم راضی هستی دارم میبرمت بچرخونمت حال و هوات عوض شه؟! دختره نه گذاشت نه برداشت گفت برا من که پا نشدی بیای! اومدی چون خودت دلت خواسته که بیای! اگه بخاطر من بود ماه قبل میرفتیم نه الان!
شوهره بلافاصله شروع کرد به ناز کشی.
بعد با خودم که مقایسه کردم که با من یه پارک میومد میرفتیم دوتایی، چجور ذوق مرگ میشدم تا دو روز ازش تشکر میکردما، دلم خواست همونجا زار بزنم به حال خودم.
بعدشم خیلی خواستم به دخترعمم یگم چرا اسنجوری میکنی با شوهرت، ولی نگفتم دیدم لابد خواهان داره که ادامه میدع به این رفتارش.