دیروز با دختر همسایه دو سه ساعت بازی کردن از اونجا اومدیم رفتیم خونه عمشون با بچه های اونا یکی دو ساعت بازی کردن از اونجا مادرشوهرم برداشت برد خونه خودش هم بچه های منو هم خواهرشوهرنو استخر و بازی رفتیم اونجا شبم همگی موندیم تا ی ساعت پیش برگشتیم
از موقعی ک اومدیم بچه هام میگن چرا نمیریم دوچرخه بازی
کی میریم خونه عزیز
نمیزاری بازی کنیم ،تو خونه اسیر شدیم
دیروز از ساعت ۷ صب بیرون بودیم تا ی ساعت پیش تازه اومدم تو خونم
روانمو ریختن بهم