میدونم نوبتیه ولی مگه میشه همیشه نوبتش بیوفته به تو آخه، ولی در کل بگی آقای فلانی نیاد مطمین باش نمیفرستنش،
و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم. دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی ، پوستهای بیش نیستند. و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمیدانند چرا زندهاند…