بهم خرجی نمیدن شاید ماهی ۱۰۰ تومن خرج کنم یا نکنم
بعد همش شکایت میکنم لباس ندارم پول ندارم پول نمیدید به من برسه خسیس میشید (وضع مالی خوبیی داریمااا) بعدشم تضمینی نیست دوتا خرجی که بکنم نکنم رو هم مامانم سرم نکوبه
عروسی دعوت شدیم گفتم کفش مجلسی یدونه هم ندارم(عروسی دختر عموم با کفش تابستونی تختم که نگین داره رفتیم) گفتم این عروسی اشنا نمیام گفتن باشه بریم بخریم
رفتیم تو مغازه مامانم به فروشنده میگه نگین نداشته باشه ساده باشه و پاشنه نداشته باشه
گفتم چرا اینجوری میگی خب نگین داشته باشه ساده که خوب نیست و پاشنه هم زیاد بلند نه ولی یه پنج سانتی خوبه که
مامانم هم میگه خودت گفتی بدون نگین و ساده 😨
گفتم من کی گفتم چرا حرف میذاری تو دهنم
حالا مامان و بابام شروع کردن دوتایی من و رگبار کردن که تو همش جواب میدی و ...
مامانم میگه تو مغازه میپرید سرم🥺بابام هم از اونور اصلا نشنیده چی گفتیم همش دارن میگن بعد فرصت دفاع هم نمیده بابام بهم و مامانم هم هرچی به نفعش هست میگه به بابام
بعد من دیگه گفتم غلط کردم سر سال اومدم یه کفش بخرم توروخدا من و برگدونید خونه (حالم خیلی بده بود میخواستم فقط تو اتاقم گریه کنم) گفتن باشه بیا بریم مغازه بعدی رو هم ببینیم ولی نمیخواستم و قبول نکردم حالا بابام شروع کرد ساعت ها حرف زد و غر زد و بشدت دلم میخواست سرم رو بکوبم دیوار😭دیگه یه کلمه هم حرف نزدم فقط شنیدم و سوختم
تو ماشین کلی زیر شالم بی صدا گریه کردم بابام همش حرف میزد که تو نمیخندونیم شادم نمیکنی همیشه مسبب ناراحتی هستی من اون لحظه همش داشتم به این فکر میکردم که از زندگی برم ولی اون تموم نمیکرد به جاش میگفت حالم بده سرم درد میکنه ماشین نمیتونم برونم دیگه بشدت میخواستم خودم رو بکشم 😭😭😭
دلم نمیخواد هیچ کجا برم تنهایی تو اتاقم بمیرم هیچ جا نرم باهاشون اما مگه میشه بگی نمیام یه حرفیه بگی میام یه حرف دیگه
صبح بابام اومد یه پنجاه تومنی داد بهم نخواستم ذاتا من تصمیم گرفتم که هیچی نگیرم ازشون و خودم مستقل بشم(ذاتا هیچی هم نمیدن بدن هم مامانم سرم میکوبه)
الان میگن فردا بریم کفش بخریم و شب بریم عروسی من نمیخوام برم 😔
خسته شدم خداااا😭