ماعقدیم یک سال وخوردهی هست و امروز فرداش میکنن همش نمیاد بریم سرخونه زندگیمون من راضی شدم بدون عروسی برم برادرش چهارماهه فوت شده بخاطر همین گفتم بدون عروسی یه خونه اجاره کن بریم میگه وقتش نیست
یک ماه پیشم الکی گفتم مهریمو حلالت میکنم اونم گفت نمیخامت و قصدش جدایی بودخانوادش حتی یک زنگ به من نزدن که مشکلتون چیه چرا میخاین جداشین
امشب به شوهرم گفتم خانوادت دلشون با این گرم بودکه من میخاستم مهریمو ببخشم که سراغمونگرفتن وبهش گفتم مهریمو میگیرم ازت گفت دختر باکره مهریه نداره گفتم نصف مهریه شاملم میشه بدبخت ازت میگیرم فکر کردی میتونی باناموس مردم بازی کنی دوساله اسیرم کردی الان میگی نمیخامت درس عبرتی بهت میدم دیگه توهو امثال تونتونن با دختر مردم بازی کنن باید بفهمی رفتی در خونه کسی قول و قرار بستی عهدتو نشکنی
خلاصه این صحبت ها شد گفتم انقد ابروت بره نتونی سرتو بلند کنی جلومردم بعد ازمن کور خوندی بامن بازی کردی فک کردی دوباره میری بایه جدیدتر گفتم طلاهامم بهت نمیدم مهریمم میگیرم شوهرم میکنم
اونم گفت توشوهرکنی نمیتونی مهریه بگیری گفتم اتفاقا هم میشه شوهر کرد هم مهریه گرفت
گفتم بدبخت من یگ میلیارد هم بگیرم ازت توضررکردی
گفت یک میلیارد رو میدم بهت
گفتم واقعا راضی هستی یه میلیارد بگیرم جداشیم گفت نه
گفتم فازت چیه مرتیکه درستت میکنم
خوب گفتم بهش تابفهمه فک نکنه من مفتی میرم پدرسوخته