شوهرم ماموریت بود جاری دعوت کرد اول نمی خواستم برم ولی دیدم بچه ام دوست داره بره
سری قبل دعوت کرده بود چون شوهرم نبود نرفتم
خلاصه رفتم ای کاش نمیرفتم
نمی دونم چرا جاری بیشعور و دهاتی خانم زشت میوه تعارف می کرد منو رد می کرد بعد گفت یادم رفته
دوبار اینطوری شد
سری بعد هم که باشوهرم رفتیم سر شام من پیشش نشستم به همه از کوچک تا بزرک تعارف می کرد الا من
منم خوردم
آخرسر هم از برادر شوهرم تشکر کردم