سالی یبار بزور جنگ و دعوا میبرمش خونه بابام اشک منو درمیاره تا میره از دوماه قبلم باید باهاش هماهنگ کنم تا شاید بره خونه بایامم یه شهر دیگس بعدم که میاد میگم خب بعد یکسال دست خالی زشته یه سوغاتی چیزی یا حداقال یه جعبه شیرینی بگیر میگه نمیگیرم ،من پول ندارم ! میگم خب زشته اینجوری میگه خودت بگیر .منم از چسه پولایی که برام زده میگیرم بعد خونه فامیلاش و ننش هرروز میریم با کلی خرید و شیرینی
بعد این شوهر دم به دقیقه منو خونه فامیلاش میبره یا فامیلاشو دعوت میکنه فامیلاشم بدون اطلاع من دعوت میکنه مثلا خونه پدربزرگشیم میگه باباب رگ فردا شب بیایید خونمون!!!