بیرون بودیم برگشتیم دم در اسانسور منتظر بودیم دیدم شوهرم پشت من سرشو یواشکی کرد تو گوشی تو اینه دیدم تا برگشتم گوشیشو فوری قایم کرد منم با عصبانیت سوار اسانسور شدیمو بعدش اومدیم بیرون همش کفر میکرد تو به من شک داری هیچی نگفتم تا رفتیم تو خونه گفتم دستتو بذار رو قران گذاشت باز من باورم نشد دوباره دادو بیداد راه انداختم تو خونه قرانو اورد دوباره دست گذاشت روش ولی من باورم نمیشه اخه زیاد دروغ میگه
الان نمیدونم از خونه بزنم بیرون فکر طلاق باشم چیکار کنم نمیدونم فقط دارم از عصبانیت میمیرم