این قضیه برا چند سال پیش اون موقع سنم خیلی کم بود
من و مامانم با خالم که سنش از من پانزده سال بزرگ تره
رفته بودیم مسافرت توی رستوران کنار میزمون یه خانواده زن و شوهر محترمی با بچه کوچیک کنارمون بودن.
بچه بانمکی داشت می امد کنارمون و این باعث شد با اونا هم صحبت بشیم .
خاله من کلا یه شخصیتی داره که اصلا خاکی نیست متواضع هم نیست مخصوص موقع حرف زدن با مردا
حتی لحن حرف زدنشو تغییر میده که مثلا لوند باشه
من کاملا برعکس اینم توی حرف زدن خاکی هستم
خودمو مغرور نشون نمیدم وهمیشه مرزها رو بین
زن و مرد رعایت میکنم خدایی نکرده برداشت بدی نشه
و اینکه موقع حرف زدن با مردا لحن صدامو تغییر نمیدم
کاملا عادی و نرمال حرف میزنم
خلاصه شوهر این خانوم از ما می پرسید کنار شهر شما فلان کشور هست کاش میرفتید اونجا چرا این همه راهو اومدین به این استان.... مامان منم خانوم متین و مومنی هست و زود با آدمها ارتباط میگیره برگشت یه توضیحی داد در جواب این اقا بعد این ایشون دوباره از ما که هم مرز با اون کشور هستیم در مورد راه زمینی رفتن به اونجا پرسید منم
برا اینکه اطلاعاتی داشتم بهش توضیح دادم
خیلی جالب واقعا خالم با این حرفش بد جور منو سوزوند
میگه با آقایون که خانومشون کنارشون هست نباید
حرف بزنی بهشون برمیخور واقعا موندم چی بهش بگم
با چهره ای پر از علامت تعجب بهش نگا میکردم فقط بهش
گفتم اینا حرفهای معمولی چیزی نشد که
الان خانومها توی محیط کار با آقایون همکارن حرف میزنن
این دیگه چه ذهنیتی
اینم بگم خالم اصلا با اونا حرف نمیزد و روشو کرده بود اونور😐