هی خانوادمو باهام بد می کنه و شوخیای خیلی مزخرف که صاف اعتماد به نفسمو نشونه میگیره
و هرچقدر برخورد میکنم جلوشو بگیرم بدتر مسخره بازی درمیاره و میزنه به شوخی و خنده
مامانم هم دهن بین و آدم ساده ایه که حرف نگه نمیداره تا یه قدمی برمیدارم فوری میزاره کف دست آبجیم ابجیمم که میفهمه کلا اون قضیه نمیشه اینجوری باید کلا با مامانمم هیچ حرفی نزنم
توقعات خیلی بالایی داره چه از من چه از خانوادم
انگار دلش میخواد از من بالاتر باشه با اینکه هیچوقت نمیخواستم باهاش رقابت کنم
کلا انگار تو جنگه و توهم توطئه داره و وقتی جوابشو نمیدم فکر میکنه از موضع ضعفه
جدی خسته شدم نمیدونم چیکار کنم
هر لباسی میبینم فرداش رفته عین همونو خریده هرکاری میکنم فرداش اونم انجام میده
پرسینگ زدم بدو بدو رفت بزنه یهو شوهرش اجازه نداد
حتی به مسائل کوچیک اینجوری ام حسادت داره
واقعا چیکار کنم؟