2777
2789
عنوان

خاطره خنده دار مامان بابام

109 بازدید | 5 پست

داستان از این قراره که مامانم اینا تازه نامزد کرده بودن بعد بابام میخواد یه خودی نشون بده مثلا مامانم رو میبره بازار گردش مامانم کلا خیلی چیرای شیرین دوس داره بابامم میدونسته میره قنادی براش شیرینی بگیره نگو در مغازه از این شیشه ای هاست بابام که شیرینی هارو گرفته بود انقدر جوگیر شده بوده که با سر میاد تو شیشه😅😂مامانم هم خجالت کشیده بره بگه شوهرمه راه خودشو رفته ولی مامانم میگه وقتی به شیشه خورد یه صدایی داد که کسلیی که تو رستوران بغل اون مغازه بودن لقمه کباب به دست داشتن به بابام نوشابه میدادن تا حالش جا بیاد ولی مامانم میگه یه خیابون بعدش شیرینی هارو گرفتم خوردم😂😂

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز