نتونستم بخوابم با جزییات میگم براتون
هر چند مشکلی نیست و بیشتر تعریفه اما ممنون میشم بخونید
تازه اسباب کشی کردیم خونمون
شوهرم گفت اینجا یه مجتمع خیلی خوبی هست بیا بریم ببینیم شاید یچی خریدیم
منم گفتم بزار ظرفارو بشورم بعد بریم خلاصه درگیر سینک و پاک کردن گاز شدم دیر شد
فقط تونستم شومیز شلوار بپوشم و بریم
وقت نکردم حتی موهامم ببندم
خلاصه کنم رفتیم اونجا دیدم چه خبرهههه کلی دخترای خوشگل و خوش استایل
یکی عروسکی، یکی خانومانه یکی لش
ساده اونجا من بودم قشنگگگ هم مشخص بود
خلاصه یسری دکوری خریدیم
برگشتنی خیلی ساکت بودم با خودم فکر کردم چقدر ساده بودم اون خانومه که دامن پاش بود چقد قشنگ بود
اونی که لش پوشیده بود چقد خفن بود
هی داشتم فکر میکردم لابد شوهرم با خودش گفته زنمو نیگا بین اینا چقد ساده اومده هی داشتم رویا پردازی میکردم
شوهرم گفت یچیزی بگم