مامانم میگه با بابات اداره بودیم(معلم ابتدایی بودن)
تو اداره یه اولیا اومده بود دقیقاااا کپی کولی و غربتی هایی که سر چهارراه خیابون گدایی میکنن فکرمیکردم اومده گدایی چرا اومده اینجا
میگفت جلو چشم خودم به بابات چشمک میزد😂💔
بابات هم هول شد داشتیم میرفتیم بیرون هی میگفت تو برو من میام تو برو برو دیگه میگفت دیگه داشت از پله ها پرتم میکرد پایین کم مونده بود منو از راه پله اداره بندازه بکشتم آخر رفت از زنه شماره گرفت آخرشم پرو پرو میگفت نههه از اولیا بود میخاست بچش ثبت نام کنه و خواست کمکش کنم و...اینا