اینقد بی شعوره، خودش هربلایی بخواد سرم میاره، با بچم هماهنگ میکنه میان اینقد میزنن رو سر و کلم درحالی که من واقعا حوصله ندارم، چندبار زدن تو چشمم، تو سرم، هی هیچی نمیگفتم، دیگه عصبانی شدم از دستشون گفتم برین اونور، همش میگه شوخیه خب
شب بچم رفته بود تمام رژلب رو خالی کرده بود، شوهرمم تو اتاق بود من تو پذیرایی بودم، بعد گفتم این از کجا اورده؟؟ سر من داد زد که من چمیدونم بچه یکساعته پیش من نیست معلوم نیست کجا رفته بوود، منم رفتم دیدم پوکه رژلب تو اتاقه، عصبانی شدم پرتش زدم سمت شوهرم، یکم گوشه سرشو گرفت، گفتم این که اینجاس بچه ام اینجا بوده چرا حواست نبوده
کثافط یهو بلند شد عصبانی اومد سمتم، فک کردم میخواد بزنه حتی دستامو جلو صورتم گرفتم، خیلی ترسیدم، بعد نزد، یکم نگام کرد، منم گریه کردم رفتم
درسته نزد ولی تحقیر شدم چون ترسیدم دستمو بالا اوردم
جدیدا بخاطر هر رفتار اشتباهی که از سمت میشه شدید ترین و خشن ترین واکنش هارو نشون میده، انگار یه نفرت بزرگ از درونش درمیاره واسم
امروزم نه صبحانه بهش دادم، نه ناهار درست کردم، نه حتی یدونه ظرف شستم یا یه دونه وسیله جمع نکردم از تو خونه