تو خانواده ما قرار گذاشتن با پسرا و دست یه پسرو گرفتن خیلی قبیح بود،من سنم کم بود خیلی خودمو نگه داشتم و نذاشتم کسی دست بزنه بهم حتی تا این سن دست هیچ پسری نگرفتم اما با آقایی آشنا شدم تو تاپیکام گفتم،بخاطر عشق و علاقه ای که داشتم و اصرار زیادش که عاشقا باید برای هم برهنه شن و ترسیدم از دست بره و ازم برنجه قبول کردم باهاش تنها شم و الان احساس میکنم آلوده شدم گناهکارم،آخه من دختری بودم هرگناهی کرده بودم تو این چیزا ادعای پاکی میشد و به بقیه میگفتم تاحالا دوست پسر نداشتم باور نمیکردن،الان خیلی پشیمونم و فهمیدم اون آدم لیاقتشو نداشت تسلیمش بشم ارزشهامو زیرپا بذارم براش😔
اونقدر گریه میکنه که تلف میشه خونش میفته گردنم یه مشکلیم داره که خیلی بهش فشار بیاد براش خوب نیست از طرفیم یهو غیب شم بلا سر خودش میاره یبار نزدیک بود خونش بمونخ رو دستم
الان قصد ازدواج باهاش ندارم قبلا داشتم ولی خب دیدم جیگرشو نداره برام تلاشی کنه،گفت من هیچوقت نمیبرمت ...
وقتی خودش هدفش و بهت گفته بگو پس دیگه لازم نیست باهات بمونم هرچه زودتر بهتر . نه میتونی بیای اینجا نه میتونی منو ببری اون کشوری ک هستی این وسط من بلاتکلیفم بگو میخوام ازدواج کنم اگه هستی بسم الله اگه م نیستی سر مسیرم قلمبه ناایست بگو قصدم با تو واسه ازدواج بود وگرنه اگه میدونستم ازدواجی نیستی یکلامم حرف نمیزدم چ برسه اینکه این راه و اشتباه اومدم قوی النفس باش تحت تاثیر حرفاش قرار نگیر