بله توی یه مکان شلوغ بودیم مثل حنابندون اینا پشت ساختمون با یکی از فامیل هامون داشتن🔞میکردن و من تا الان به کسی نگفتم یهو یادم افتاد گفتم بهتون بگم بعد طرف اینقدر رودار بود میگفت به مامانت اینا نگی دیوونه اونا فک میکنن تو توهم زدی نه من
همون روز به مامانش گفته بود یبوست گرفتم مقعدم خونریزی کرده ببرینم دکتر
حالا امسال خاستگار برای اومد باهاس ازدواج کرد با. پسره دوست پسرش اومده بود ماشین نامزدش رو زده بود 🗿