من یه اتفاق بدی برام افتاده که سعی میکردم پنهانش کنم.
این دوستم خیلی حس رقابت داره با همه و اخلاقاش برخلاف سنش بچه هست.
خلاصه دیروز یه جا به اجبار دیدمش و همکلام شدیم و یهو وسط بحث، حرفو برد سمت اون اتفاق بده( اتفاق بده هم اینه که یه موفقیتی به دست آورده بودم که کنسل شد و از دستم رفت) و ازم آمارشو خواست.
منم از دروغ گفتن خسته شده بودم و راستشو گفتم که آره کنسل شده و دیگه خبری نیست.
باور کنید یه لحظه برق خوشحالی رو تو چشماش و تمام اجزای صورتش دیدم😔😔😔
من خودم آدمیم که کارم به کار کسی نیست. نه از کسی سوال میپرسم و نه حتی اگه چیزی داشته باشم اهل فخر فروشیم.حتی برعکس، دو سالی میشه که اونقد از چشم زخم میترسم که از خوشیام نمیگم اصلا به کسی و کاملا سرم به کار خودمه.
خیلی دلم شکست راستش. خیلی دلم شکست که این اتفاق افتاده و خیلیا مث اون خوشحال شدن و من دارم نابود میشم زیر بارش.
لطفا دعا کنید خدا دستمو بگیره و راهی پیش پام بذاره تا از این غصه و فشار خلاص بشم.