عزیزم اون آقا خبر نداشته همسرت خونه نیست دخترم شمر که نیستیم عزیزم به همسرت میدادی غذا ببره حالا هرچی معتاد به خونه ات پناه آورده حالا خودت ترسیدی ایراد نداره میدادی همسرت ببره والله من به غریبه نون آب غذا میدم اگه دم خونمبیان چون اگه ندم از عذاب وجدان میمیرم چه برسه همسایه آخرش انسانیت میمونه جنایت که نکرده شاید گشنه بوده من شده نون خالی هم بش بدم میدم نمیگم درو باز کن وقتی همسرت نیست ولی حرف همسرت زشت بود دلش میشکنه باید غدا بدی شوهرت ببره بعد مهربان بش بگه چیری خواستی به خودم بگو بخدا من از کارما شدید میترسم