فک کردن به مرگ حالمو دگرگون میکنه هیچ چیز اندازه ای مرگ به من انگیزه نمیده من از مرگ نمیترسم نه فرار میکنم بلکه پذیرفتم که هر ثانیه ای که میگذره داره به من نزدیک و نزدیک تر میشه وقتی به مرگ فک میکنم و اونو نزدیک تصور میکنم مهربون تر میشم از داشته هام بهتر لذت میبرم وبه آسمان و ستاره وماهش بیشتر دقت میکنم برای دیدن طلوع آفتاب زودتر بیدار میشم و غذا های مامانو بدون ایراد گرفتن با لذت و لع میخورم و ماموریت های مادی و معنوی رو با مسولیت بیشتر وبا انرژی مضاعف انجام میدم مرگ عاشقانه ترین و با شکوهترین اتفاقیه که میتونه برای هر انسانی که به آغاز بی پایان ایمان داره باشه اما تو ای عمر که با بی رحمی و بدون بازگشت و توقف داری منو با ادمهات تنبلی تن لذت های پوچ و زود گذرت فریبم میدی نمیتونی لحظه با شکوه وصال رو برام تاریک و ترسناک کنی به خودم قول میدم که جوری زندگی کنم که مرگ عاشقانه ترین و با شکوه ترین لحظه عمرم باشه
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
فرو شدن چو بدیدی برآمدن بنگر
تورا غروب نماید ولی شروق بود
کدام دانه فرو رفت در زمین که نَرُست؟
چرا به دانه انسانیت این گمان باشد؟