سلام خانمای گل..من سال۹۴با یه آقایی ازدواج کردم فامیل دور ما هستن..تو نامزدی با من خیلی خوب بود و برام خرج میکرد وقتی ازدواج کردیم روی دومشو نشون داد و کاملا برعکس شد از طرفی هم شدیدا بچه ننه بود مادرش تو زندگیمون خیلی دخالت میکرد اونم افسارشو دست مامانش داده بود..ما تو خونه ی پدر شوهرم زندگی میکردیم تو روستا من اونجا مثل یه کلفت فقط کار میکردم کاملا با ما فرق داشتن من به زندگی اونجا عادت نداشتم ولی بهم قول داده بود که خونمونو جدا میکنیم که بعدا زیر قولش زد و فهمیدم خانواده ش به شدت مخالف جدا زندگی کردن ما هستن..ناخواسته صاحب یه دختر شدم بعد از دوسال اختلافاتمون شدت گرفت و مسبب اصلی خانواده و بخصوص مادرش بود که کاملا بر ما حکومت میکردن با اینکه شوهرم تو زمینای کساورزی خانواده ش فقط خودش کار میکرد و خرجشون میکرد ولی من از پول شوهرم هیچی ندیده بودم برا همه چی خرج میکرد جز من و دخترش چون ازشون میترسید..تو این مدت ۳بار دست رو من بلند کرد بدون دلیل بخاطر گریه ی بچه م عصبانی شد و دست رو من بلند کرد منم قهر کردم اومدم خونه مادرم که تنها زندگی میکنه و گفتم برنمیگردم تا خونمونو جدا کنه اجاره هم مشکلی نداشتم فقط جدا باشیم...خانواده ش هم لج کردن و گفتن بمون ما برا پسرمون زن میگیریم بعد از ۹ماه نه من کوتاه اومدم نه اونا ..بعد هم رفتن برا شوهرم زن صیغه کردن ۱۲ساله که الان ۶سالش گذشته و ازش صاحب دوپسر شده و هنوز صیغه س...من تو این مدت به زور طلاق غیابی گرفتم و معلم شدم و خودم دخترمو بزرگ کردم...تو این مدت خیلی بهم پیام میداد و من بلاکش میکردم میگفت پشیمونه و این زن رو خانواده ش خواستن برا کلفتی و بیا برگرد و...ولی من کوتاه نیومدم الان برج۴دوباره برگشته میگه خونه به نامت میکنم تو شهر خودت حق طلاق هم بهت میدم هرچی خواستی هم برات فراهم میکنم فقط برگرد بذار دخترمون بی پدر نمونه
من بهش گفتم شرط اولم طلاق اون زن هست..اولش قبول کرد و اونو برد خونه باباش...ولی خانواده ش مخالفت کردن که دوتا بچه داره و گناهی نکرده و خدمتکارمونه اگه اونو طلاق بدی ما آواره میشیم کسیو نداریم بهمون خدمت کنه
الان حرفش عوض شده میگه هرکاری خواستی میکنم فقط کوتاه بیا این زن با بچه هاش تو خونه بابام بمونه ولی من طلاقش میدم سمتش هم نمیرم اصلا نمیخوامش
ولی من نمیتونم اعتماد کنم خیلی سخته نمیتونم هضم کنم از طرفی تنهام بچه م هم بی پدره نمیدونم چیکار کنم خواهش میکنم جای من بودید چیکار میکردید من از خیانت دوباره میترسم اصلا نمیتونم وجود یک زن در زندگیم رو تحمل کنم اون خانم میدونست شوهرم متاهله و بچه داره ولی باز قبول کرد و زندگیشو رو زندگی من و دخترم ساخت...جای من بودید چیکار میکردید