سلام عزیزم
منم شرایطم مثل تو بود سخت ترین روزهام تو خونه پدری بود همش جنگ و دعوا داداشم ۱۰ سال ازم بزرگتر بود همیشه کتکم می زد سر هر چیزی بدم می زد بابام باهاش درگیر بود زندگی میدون جنگ
ظهر دلم نمی خواست برم خونه دلم می خواست فرار کنم
تو بدترین شرایط درست خوندم و شدم ی رتبه سه رقمی کنکور و ۱۸ سالگی رفتم تربیت معلم و دیگه کنده شدم از خونه
ازدواج خوبی کردم با ی ادم صاف و ساده نه پولدار
و آرامش دارم
توکل به خدا کن
مطمئن باش آینده روشنه
بخاطر سختی های خونه پدری عجول نشی تو ازدواج
تا انشالله به آرامش برسی