هروقت دلم مییگره میام خونه بابام اما بدتر میشم
امروز اومدم از صبح دارم دور بر مامانم میچرخم هی کار میکنم الان گفتم یکم میرم بیرون با دوستم میگفت هی گفتم خداااروشکر دخترممیاد کمکم میکمه کار میکنه گفتم مامان چ اشکال داره یکم برم بیرون حالمعوض شه خودش همش خونست دلش میخواد منم مثل خودش بشم
انقد نارحتم کرد اخرش زنگ زدم ب دوستم گفتم نمیام ببخش
بخداا هیچ دوستی ندارم این دوستمم همسایه خونه بابامه گاهی میاد یکم دم در میشینم باهاش مامانم دوس داره مثل خودش همش خونه باشم میگم حتی میرم بیرون با شوهرمم نارحت میشه کجا میرین مثلا هوا گرمه هوا سرده یا گرد و خاکه خسته شدم