من و مهدی چند سالی باهم بودیم اما وقتی خواستیم ازدواج کنیم مشکل پیش اومد و قرار ما بهم خورد
بعد یک ماه فهمیدم با یک دختر دیگه قرار ازدواج گذاشته از لج من
اما موفق نشد لج من رو در بیاره
یک شب با گریه اومد جای پنجره خوابگاه و گفت هنوز من را دوست دارد
من هم اعتراف کردم
و ما باهم فرار کردیم