چند روز قبل از خاستگاری از من.بهم گفت بیا مغازه مادر و خواهرم میخان باهات صحبت کنن. من رفتم مغازه گفتم کجان پس خواهرت.
گفت بشین میان.
بعد رفت دم در مغازه کشید پایید کر کره رو، گقتم چرا میکشی پایین. گفت بعضیا میشناسن آخه. ابروت میره
منم منتظر شدم نیومدن ، ترسیدم گفتم نکنه بخاد کاری بکنه باهام، منم رفتم دم در گفتم برم مغازه بغلی سرویس و بیام.
بعد رفتم خونه
زنگ زد چرا رفتی
گفتم مسخره تو نیستم.
بعد از چند رو از پدرم حرکت هایی دیدم ک بهم شک داره و میگه تو... کردی
گفتم من مگه چیکار کردم؟؟کاری نکردم
گفت پسره باهات... میکنه میره بیرون پیش دوستاش و آشناها و همسایه میگه تو واون... کردین.
حتی ازدواج هم کنین میره تجربه رو بهشون میگه، یا کاری ک باهم کردینو میگه.
گفتم مردم دروغ میگن.
ر
بعد رفتم سریع از شوهرم ک اون موقع هنوز شوهرم نبود سوال کردم، گفتم اره تو رفتی این حرفو پخش کردی ک چی؟؟
گفت ن بخدا.
گفتم من باور نمیکنم.
ک دیروز هم یکی دیگه این حرفو زد گقتم ن من مغازه نرفتم دروغ میگه هرکی گفت.
الان ک همسرم شد.
باز هم شنیدم ازاین حرفا،
من چطور باهاش برخورد کنم؟؟.