به پیشنهاد مادرم ، برادرم سجاد ۳ بار با هدف ازدواج به دختری به نام سحر پیشنهاد معاشرت داد بار اول برادرم نخواستش بار دوم سوم دختره و خونوادش نخواستند خلاصه برادرم دیگه بی خیالش شد تا اینکه بعد ۲ سال برادرم با دختری ازدواج کرد که از قضا یکی از دوستان مژده از آب دراومد!
سحر هم جلوی مژده انقدر تابلوبازی درآورده که مژده مشکوک شد هی غمگین و بازجویی میگفت اون دختر و خونواده اش چقدر باهاتون معاشرت دارند منم میگفتم هیچی ! در حد سلام علیک دم در خونه .
تو عروسی برادرم خیلی خودشو برامون گرفته بود محل نمیداد!!! یک ماه بعد بابای دختره گفت دخترش قراره با پسری که تو دانشگاه باهاش آشنا شده و خیلییییییییی عاشق هم اند ازدواج کنه
پس فاز مغرور بودنش تو عروسی برادرم به این خاطر بود ولی
بازم رفتار بد سحر برام قابل هضم نیست چونکه اون به برادرم جواب رد داده بود دلیلی نداشت فاز بی محلی و مغرور بگیره حتی وقتی بهش زل زده بودم تو چشمام نکاه کرد و به بقیه خونوادش نگاه کرد و به تمسخر و غش میخندی
د