خیلی حالم بده خیلییی
از عصر دوبار حمله پانیک گرفتم
گذاشتم تو طاقچه تا ببرم وزن کنم
دو سه روز تو طاقچه بود
همسرم هی میگفت طلاهات رو استفاده کن نزار اینجا
تو اون مدت زن همسایه مون اومد خونم
زن خوبی نیست
رودربایستی موندم اومد نشست
براش شربت اینا درست کردم
خیلی مبهم یادم مونده
ولی حس میکنم اون رفتم پاشدم چک کردم دیدم طلاهام هست