همچی خوب بود همچی خوب پیش میرفت تا اینکه روزای اخر بعد ازمایش خودشو نشون داد
اول گفت ارایشت چقدر میشه گفتم ۲.۵ ۳ گفت نههه هرجا مامانم بخواد میری
بعد سر قند و سفره بحث داشتیم که میگفت محضر داره من میگفتم بخریم دوست دارم داشته باشم بزا خودم
دیگه تیر اخرش این بود که برگشت گفت چشات انحراف داره گفتم نداره رفت تایم دکتر گرفت ببره منو خیلی دلم شکست از اینکه اینجوری مستقیم روم عیب گذاشتن اونم الکی از حرصم دیروز خودم رفتم دکتر همونجا گریم گرفت دکتر گفت نه یه درصدم انحراف نداری
بله برون شده بود محضر گرفته بودیم ازمایشم رفته بودیم همسایه ها فامیلا فهمیده بودن
بعد دیگه اون حرفو شنیدم از طرف ما بهم خورد یه باری پیگیر شدن اونام دیگه بیخیال شدن
الان حتی دلم نمیخواد برم برگه ازمایشو باطل کنم
فک میکنم دیگه ثبت شده و اینده بخوام ازدواج کنم مشخص میشه یبار رفتم ازمایش
حالم خیلی بده دلم خیلی شکسته
الان چند روزه به خاطر حرفشون گریم بند نمیاد
۱۳ سال اختلاف سنیم داشتیم
نمیدونم چیکار کنم نمیدونم
اعتماد به نفسمو با خاک یکسان کردن