کاری میکنن من قهر میکنم و رابطمو کم میکنن
بزوور میان میبرن خونشون و خب انتظار دارن همه چی تموم شه ولی من هنوز ناراحتیم از بین نرفته
بازم به فاصله گرفتن ادامه میدم بعد میگم وایی روانی ای ما که گفتیم ببخشید فراموش کن گذشته رفته
تا حالا یبار عقد کردم با دلخوری
یبار عروسی کردم با دلخوری
یبار بچه دار شدم با دلخوری
هررر خوشی داشتم کوفتم کردن و الان چون سوژه ندارن آرومم تا چیزی بشه دوباره فتنه هاشون جوونه میزنه
چرا باید ببخشم خبببب
نگین نرو چون میگم بزوور میبرن من نمیخوام برم
از اول خواستم فاصله رو حفظ کنم هرروز میومدن میگفتن ما صمیمییی هستیم ما خونگرمییییم تو باید با ما احساس نزدیکی کنی
انقدر گیج شدم حد نداره خیلی سخته بری یجا ۲ساعت بشینی عادی برخورد کنی وقتی میدونی طرف ازت بدش میاد و پشت سرت به بقیه میگه محل ندین بعد خودش میاد بوست میکنه
من چیکار کنم
در همسایه رو میزنن میان بابا بچه رو میبرن میگن دوسش داریم
دوسش داشتین چرا وقتی به اون نوتون سرویس طلا و اون همه اسباب بازی خریدین یادتون نبود اینم نوه شماست،میگن همه چیو تو پول نبین
خب تو چی ببینم
وقتی یه بچه تولدشه بقیه محبتشونو با هدیه نشون میدن شما با اون همه ثروت دست خالی میاین