گیره میده میگه بریم لباس عروس بگیریم !!!
شما مهموناتون صدتا باشه ما دویست تا!!
تاریخ عروسی رو بدون من انتخاب کرده به همه گفته منم به همسرم گفتم ما توجه نکردیم به این تاریخی که مادرت میگه منو خانوادم مشورت میکنیم و با خودتم هماهنگ بشم چه موقع راحت تریم!
رفته واسه خودش لباس گرفته همه کار کرده اصلا نمیدونم فازش چیه منم چیزی نمیگم شوهرم میگه بزار بگه توجه نکن
موقع عقدم محضری بود اما بهم گفت طلا هاتو عروسی میدم بعدش پشیمون شد کلی گریه کرد گفت ببخشید و اینا منم چیزی نگفتم ولی شوهرم با پدر و مادرش دعوای حسابی کرد کلا دلمو زده خیلی دارم ازش فاصله میگیرم هروزم بهم زنگ میزنه میگه دلم برات تنگ شده