امروز عصررفته بودم خونه مادرشوهرم اینا
پسرمم با بچه جاریم بازی میکردن.خونه مادرشوهرم اینا بجوریه که یه کوچه خلوت جلوخونشون دارن
بعد اینکه سیب زمینی سرخ کرده هاشونو خوردن با پسرجاریم رفتن یکم توکوچه بازی کنن.بچه من ۶سالشه بچه جاریم ۹سالشه.
بعد ک رفتن بچه همسایه کوچه کناری هم اومده بود با تفنگش باهاشون بازی
بعد ی حرف زشوی زده بود ببخشید برای اینکه بهتر راهنماییم کنین میگم چیه.(گفته بود ک..ی..رخر)بچه منم تاحالا اصلاااااا نشنیده بود.بعد ک اون گفته بود بچه من تکرار کرده بود یبار
بعد ک اومدن توخونه تعریف کردن ک اینجوری شد
منم برق از مشام پرییید و دادزدم سرش گفتم تو غلط کردی گفتی تو بیجا کردی گفتی...
گفتم اگه یبار دیگه تکرار کنی میزنم توسرت میزنم تو دهنت....
خودش اصن نمیدونست معنیش چیه؟فقط تکرارکرده بود.
بعد ک آرومتر شدم براش گفتم یعنی چی گفت وای چقدر معنیش بد بوده.
حالا حالم خیلی بده بچها
خیلی سرش دادزدم و دعواش کردم.بعدم گفتم دیگه نمیتونی بری خونه مامانجون.
اصلا ن من ن باباش اینحرفارو نمیزنیم
توخونواده هم کسی نمیگه ولی امروز یادگرفت
خیلی میورسم یوقت دوباره نگه
هم ناراحتم ک این حرفو یادگرفت هم ناراحتم که سرش دادزدم خیییلی
هم اینکه خونه مادرشوهر بودم و جلو اونا بد شد.
چرا من بدبختم اینقدر؟😔
خودم گیدونم بچم اصلا منو نمیخاد
ولی ازش بپرسی میگه دوست دارم
ولی الکیه.ازم میترسه بیشتر
نتونستم خوب باشم و خوب مادری کنم
نشد ک بشه
خراب شدخیلی