من از شوهرم دو سال و نیم جدا شدمم ولی گاهی میبینمش اونم بیرون چون بیست سال زندگی کردیم و اخرم چنان بلاهایی سرم اورد با خیانتش که نگوو یکسال دادگاه و … داشتم که خدا رو شکر تموم شد بنفع من …
الانم دست ازسرم بر نمیداره هی اصرار به برگشت داره زنگ میزنه دوساعت دوساعت گریه و التماس و سرراهم که غلط کردم ببخشید که اصلااا دیگه بمیرمم زیره بار نمیرم خصوصا که باز دیدم همون خیانتا و کثافتکاریا رو داره میکنه …هر از گاهی نذری میاره یا یک خریدی میکنه دم در میزاره میره یا تولدم منو با اصراربرد لواسون وکادو داد و کیک و …چند روز پیش حالش بد بود من فقط رفتم براش یه ظرف غذا دم در خونش بردم و دادم