من همیشه دنبال چیزای متفاوت و خاصم
امروز با خانواده شوهرم رفتیم بازار پارچه فروشیا
چون شوهرم سرکاره مرخصی نداره منه بدبخت باید با ماشین خانواده شوهرم میرفتم
خلاصه رفتیم من همش دنبال چیز متفاوت گشتم تا یه پارچه خیلی خاااص واسه حنابندونم پیدا کردم
چشممو. گرفت با شوق و ذوق خریدمش
دیدم خواهر شوهرم گفت منم میخوام عین همینو واسه مامان بردارم
لبخند رو لبم ماسید گفتم ابجی عروس باید تک باشه
خندید گفت ول کن 😭
اصلا جنسمو دوست ندارم دیگه
یعنی چی اخه😭
شوهرمم از سرکار برگشت تا دیدشون گفت چرا عین هم خریدبن!!!! یعنی دهنش باز مونده بود که من رفتم ست گرفتم
انقد گرفته بودم شوهرم گفت تو رو خدا راضی؟ اگه از چیزی ازش ناراحتی بگو(خودش میدونست چمه )
با ناراحتی گفتم من بهشون گفتم عروس باید تک باشه گوش نکردن
دیگه از خجالت چیزی نگفت منم نگفتم
چیکار کنم