الان یادم افتاد حالم بد شد😂چند سال پیش عروسی پسر داییم بود رفتم آرایشگاه که با خونه مون فاصله زیادی نداشت پیاده رفتم خواهرمم باهام بود موقع برگشت وقتی میخواستم از خیابان ردشیم پام پیچ خورد جلوی یه ملت افتادم تو جوی آب 😭😭😂😂یعنی مردم و زنده شدم اصلا عروسی کوفتم شد خواهرمم رو جدول نشسته بود ریسه رفته بود از خنده خدا نکشتش😂😂
فقط 1 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به روم نمیارم اما یه گوشه از قلبم برای تموم چیزهایی که حقم نبود ولی تجربهشون کردم درد میکنه... 💔🙃
واسه خودم ک پیش نیومده..روز شهادت امام رضا رفتیم بهشت رضا ..ی خانم تپلی خورد زمین تو اون شلوغی...بعد شوهرش برگشت گفت مگه کوری چشات نیاوردی باخودت...بنده خدا اب شد
خوشبحال مردها دلشان که بگیرد سیگار میکشند..هرزمانی هم که باشد بدون ترس ودلهره،به دل خیابان میزنند،حتی اگرشد وسایل دم دستشان رامیشکنند،اما ما زن ها چه؟؟؟نه خیابان برای دلتنگی هایمان امن است،نه سیگار با طبع لطیفمان سازگار...نه دل شکستن ظرف ها راداریم...مازن ها که دلمان میگیرد...زورمان به موهایمان میرسد...به ناخن هایمان میرسد...به بغضمان میرسد...ما زن ها درمواقع دلتنگی خیلی قوی که باشیم نهایت درگوشه ای مچاله میشویم وبی صدا میمیریم..
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
عینکی ام عینک نزدم با سر رفتم تو شیشه داروخونه😂 خودمم همراه ملت خندیدم😂
^===خوشبختی چون سرابی دور دست ..و دل دریغ؛از نوری در این سیاهی ....این بغض سنگین -__- این خستگی مفرط ---این حس تهی ؛؛ همه و همه ؛ داستانی ست که هرگز به پایان نمیرسد ===^
اره یبار وقتی ۱۱ سالم بود ، یه عروسی داشتیم ، که تو باغ بود ...محکم خوردم زمین ، چندتا پسر اونور بود مسخرم کردن ، منم الکی ادای گریه کردن دراوردم عموم رد شد منو دید ، کلی دعواشون کرد و گوش یکیشونو پیچوند و مجبورشون کرد ازم معذرت بخان👺 بدبختا ریدن
من یه بار جلوی مغازه لباس فروشی پام بین پله آهنی ها گیر کرد فقط اون لحظه توی این فکر بودم پخش زمین نشم حتی پا شدم راه رفتم چند وقت بعد رفتم دکتر پام رو گچ گرفتم🥲
لطفا اگرازپستی درتایپکی گذاشتم خوشتون اومدیادرتایپکی کمکتون کردم لطفابرای سلامتی وسربلندی وخوشبختی همسروبچه هام دعاکنید هوای یکدیگر را داشته باشیددل نشکنیدقضاوت نکنیدهنجارهای زندگی کسی را مسخره نکنیدبه غم کسی نخندیدبه راحتی از یکدیگر گذر نکنیدبه سادگیِ آب خوردنبر دیگری تهمت ناروا نبندیدبه حریم آبروی دیگریبدون اجازه وارد نشوید ...آدمها دنیا دو روز است !هوای دل یکدیگر را بیشتر داشته باشیم 💖