بدترین خاطرات من مربوط ب ۱۵ سالگیم بود رفتم تو ی شهری دیگه مسافرت بعد تو پارک خواستم برم دسشویی از قضا سر دروردوی ننوشته بود زنونه یا مردونه یهو منم دسشوییم میومد وارد شدم از قضا عاقلی کردم همه دسشویی هارو دیدم قفل ندارن از داخل جز یکی تا وارد شدم یهو دیدم صدای کلی پسر لات لوت وارد دسشویی شدن از قضا فضای دسشویی بزرگ و من اینقد ترسیدم گفتم اگه بیام بیرون خدایی دستم میزنن بدبخت وبیچاره میشم دیدم مست خوشحال داد فریاد میکردن یهو دستم ب دهنم گرفتم ک صدام نره بیرون یهو مامانم ب دادم رسید از بیرون کلی صدام کرد تا صداش شنیدم عین جت از دسشویی امدم بیرون فرار و پسرا با تعجب نگام کردن