تو مرا آزردی . که خودم کوچ کنم ازشهرت ...بکنم دل زدل سنگت توخیالت راحت.....میروم از قلبت...میشوم دورترین خاطره در شبهایت..توبه من میخندی .وبه خود میگویی باز می آیدومیسوزد از این عشق...بر نمیگردم نه ...میرم انجا که دلی بهر دلی تب دارد..عشق زیباست حرمت دارد ...تو بمان تو بمان.......(کاش گریه های در خفقان وفریاد در سکوتم میدیدی بهم بد نمیکردی)